معنی تصمیم گیری

حل جدول

فارسی به عربی

تصمیم گیری

اِتّخاذ القرارِ


تصمیم

اقرر، تصمیم، شریعه، عزم، قرار، أجراءٌ

عربی به فارسی

تصمیم

طرح کردن , قصد کردن , تخصیص دادن , طرح , نقشه , زمینه , تدبیر , قصد , خیال , مقصود , تعیین , عزم , تصمیم

لغت نامه دهخدا

تصمیم

تصمیم. [ت َ] (ع مص) کر گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد). || گزیدن کسی را و دندان فروبردن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بگذشتن شمشیر و تیر از آن چیز که بر آن آید. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذشتن شمشیر از استخوان و آهن و جز آن از آنچه بر وی آید یا رسیدن پیوندها را و بریدن. || قادر کردن مرد اسپ را برگیاه، پس فربه و کلان شکم گردیدن. || بیاد کسی دادن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خالص کردن و استوار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || بگذشتن در رفتن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بگذشتن در کاری. (زوزنی). گذشتن در کار و در عزیمت. (از منتهی الارب).برای خود در کاری رفتن و عزم بر آن کردن. (از قطر المحیط). || (اِمص) مأخوذ از تازی در فارسی امروز بمعنی اراده، عزم، قصد و بیشتر با داشتن و گرفتن استعمال شود. || (اصطلاح نجوم) در اصطلاح احکامیان دوری کوکب از آفتاب بمقدار شانزده درجه و نیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). تصمیم آن است که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه ٔ او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا بمقارنه بر او گذشته بود به کمتراز شانزده دقیقه. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 461).


تصمیم گرفتن

تصمیم گرفتن. [ت َ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) اتخاذ تصمیم.اراده کردن. قصد نمودن: مگر تصمیم نگرفته اند که نژاد بشر نابود شود؟ (سایه روشن هدایت ص 19).


گیری

گیری. (حامص) حاصل مصدر است از گرفتن ولی بتنهایی به کار نمیرود بلکه در جزء دوم حاصل مصدر مرکب می آید و از آن جمله در کلمات ذیل: آبگیری. آب غوره گیری.آب میوه گیری. بنزین گیری. بهانه گیری. پاگیری. جن گیری.خانه گیری. خمیرگیری. دامنگیری. دستگیری. روگیری. دلگیری. سربازگیری. عالمگیری. عرقگیری. غلطگیری. فالگیری. قابگیری. کره گیری. کشتی گیری. کناره گیری. گلاب گیری. گردگیری. لکه گیری. ماهی گیری. ناخن گیری. نفت گیری. رجوع به هریک از این کلمات در ردیف خود شود. || و گاه در تداول عامه به جای «گری » به کار رود، چون: خل گیری. وحشی گیری. (از یادداشت به خط مؤلف).

فرهنگ عمید

تصمیم

عزم و اراده ‌کردن به کاری، با عزم راسخ درصدد اجرای امری برآمدن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تصمیم

آهنگ، گزیر، گزیرش، آهنگ کردن، آهنگ داشتن

فارسی به ایتالیایی

تصمیم

decisione

proposito

فرهنگ معین

تصمیم

(تَ) [ع.] (مص م.) اراده کردن، آهنگ انجام کاری کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تصمیم

آهنگ، اراده، عزم، قصد، همت

فرهنگ فارسی هوشیار

تصمیم

خالص کردن و استوار کردن

معادل ابجد

تصمیم گیری

820

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری